مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
چقدر حرف که بی ربط آمده، تا... با... برای آنکه شـود حـرف من مهیـا با...
دو چشم من به گمانم که آشنا هستید یکی دو بار به نی دیده ام شما را با...
دلم قرار گذاشتم که تنگ تو نشود ولی گرفته دل دختر تو حالا با...
بهانه بود و َ یا نه ، هنوز مبهوتم ببین که شد قد من زیر ضربه ها تا، با...
میان دفتر صدبرگ پاره قلبم یکی دو جمله برای تو ساختم با، با.
نگاهها چقدر مُهر نیلی ام زده اند زبس که بیست گرفتم ز درس انشاء با...
توأم تویی که به نی نور می دهی هردم تویی که جلوه گری در خرابه مهتابا.
معادلات زمانه چقدر مجهولند سفر برای چه رفتی؟ شده معما با...
تمام قدرت خود را که... نه، نشد که نشد نشد حریر گره خورده سرم وا، با...
مقدمه چقَدَر؟! اصل مطلبم این است تمام پیکر من درد می کند بابا. رضا دین پرور ************** روی قبرم بنویسید که دور از وطنم جای سِنّم بنویسید که پیر از مِحنم
بنوسید که غسّاله مرا غسل نداد بنویسید شبیه پدرم بی کفنم
بنویسید مرا عمه حلالم بکند بنویسید نشد بوسه به دستش بزنم
بُهت غسّاله از این بود که دید افتاده چند تا لکهء مشکوک به روی بدنم
کاش می شد به کسی این همه زحمت ندهم کاش می شد که خودم قبر خودم را بکنم
خواستم یک دو وصیت کنم اما هر بار جای آن لختهء خون ریخت برون از دهنم
بسکه زهرا شدم آخر نتوانست کسی در بیارد ز من سوخته ام، پیرهنم
رفتم و قصهء لالایی مادرها شد ماجرای وسط خیمهء غم سوختنم حسین قربانچه
**************
ورم پلــــــــــــک دو چشمان ترم درد گرفت
آمدم پاشـــــــوم امــــا کمــــــــرم دردگرفت
سینه و قلب و عروق و جگرم درد گرفت
بس که این چند شبه دور وبــرم درد گرفت
سینه ام خرد که شد، بـــال و پرم درد گرفت
تا لـــــبم خواست بگویــد پدرم درد گرفت
یادش افتــــــــاده ام و به نظرم درد گرفت
دست من زیر قنوت سحرم درد گرفت
لاله ی گوش من از بـــــــعد حرم درد گرفت
حلقم از شدت أیــــــــــن المـفرم درد گرفت
سرتو بر ســـــرنی شد ،سرمن بی معجر
تا نگاهم به سرت خورد سرم درد گرفت
*************** خوابش نمی گرفت خودش را به خواب زد دیگر توان نداشت بسوزد به آب زد
بغضی شد و شکست ز رویای صادقش برعکسهای خواب خوشش یک قاب زد
پلکش پرید، خواب خوشش نیمه کاره ماند پاشد زجا و بر گل روی خود آب زد
زحمت چقدر داد به خود تا که پا شود خود را چقدر کشت که بر آب و تاب زد
یک حلقه از دو دست ورم کرده اش که ساخت یاقوت سرخ دیدنی اش را رکاب زد
پیش غریب غربت خود را بساط کرد دور بساط درد دلش یک طناب زد
ته مانده های ناله خود را که جمع کرد باباچرا تو را... ؟ دو سه داد خراب زد
با موی خود برای پدر ترمه پهن کرد بر زخم های او زسِرِشکَش گلاب زد
غم های پابرهنگی اش را نوشته کرد با نام درد آبلــــه چنــدین کتـــاب زد
مجبورشد که لب به ترک های لب نهد از جام لب پر لب ساقی شراب زد
طوفان آتش دل دریایی اش ولی وقتی نشست ولوله شد آفتاب زد
جان داد آخر و همه گفتند طفلکی خوابش نمی گرفت، خودش را به خواب زد
رضا دین پرور نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |